-
ثبت در دفتر...
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 11:02
-
قفس القفوس...
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 07:18
پرنده خودش را به دیواره ها میزند.پرنده هایی اند بسیار .مع الوصف یک پرنده یا شاید هم چندین پرنده میخواهند عقده اسارت بگشایند.به در و دیوار می زندد.نوک پرهایشان فلزی است و گاهی صدایی چنان گوشخراش طنین انداز میشود که گویی قفس میلرزد.در تنگنای شب که هوا بس تاریک است٬ غسق است.صاحب قفس خواب ندارد.همه پرنده ها با صدای خودشان...
-
در کلام نگنجم...
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 11:10
.
-
هایکو
جمعه 8 مردادماه سال 1389 21:25
با عبور مار علف به آرامی کمر راست کرد ........ هن می کیوکو
-
شعری که وزن ندارد و ....حجم ؟
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 22:59
پردازش مغز من دیگه پویا نیست با شیطون شیرینی خوردن دیگه رویا نیست توی خاطرات ذهن من واسه تو جا نیست هر چی که با منه تلخه خب ولی دریا نیست تو اریاکم بده اینجا کیه رسوا نیست میدونم اینو خدا دیگه با ما نیست زیر ناخنای دست من چیه جز پوستم منی که به یاد تو سوختم و این تنها نیست تو با اون نگاه شومت منو عاشق کردی تقصیر تو...
-
ابله و رندان...
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 01:05
و بدان و آگاه باش ای فرزند ٬ هر گاه با ابلهی در مقام بحث قرار گرفتی ٬ رند باش و همی نگذار تا خروجی های تو بر اساس ورودی های او باشد.وا... اعلم بالصواب
-
قصه کودکانه
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 07:37
اسبی چموش روزی به ناگاه جهیدن گرفت و سم بر زمین دم در هوا خرامان خرامان در دشت میدوید و گاهی گازی هم به علف میزد و یه هه هه هه ...شیهه ای هم میکشید.به ناگاه در حالی که در غفلت فراوان مشغول خوردن نسیم بود یکهویی بسیم از پشت پرید رو کمرش و گردنشو محکم چسبید.اول فکر کرد چه موجود خوبی! منو بغل کرده.بعد چن دقه فهمید که نه...
-
زندگی تخم مرغی و فلسفه تخم مرغ شانسی...
شنبه 26 تیرماه سال 1389 08:27
هفتصد ساله که من زیر خاک بغل کاظمم.من یه ذره ام .خیلی مثکه ذره ام.چون هفتصد ساله اینجام.البته الان دوروزه که احساس میکنم یه چیزی از بالای سرم داره میاد پایین چون خرت خرت صداشو میشنوم.کاظمم. الان که اینا رو میگم تو لوله ریشه یه گندمم.کاظمم از ترس دستشو داده به من و ما بدون اراده داریم میریم بالا.گندم ما رو تو خوشه هاش...
-
مادری میپرد به دورها...
جمعه 25 تیرماه سال 1389 01:02
پدرم از راه دور زنگ میزنه....صداش گرفتس...خانوم دوستش که دو سال بود سرطان سینه داشت امشب داره میمیره!...به من سفارش میکنه که بابا مام ته چاهیم مواظب مامانت باش...ببرش مامو گرافی یه وقت خدای نکرده اونم طوریش نشه...نمیخوام از دستش بدم...من مامانتو دوس دارم...اینا تو فامیلشون ارثیه....و..و..و.هولش برداشته.خودشو تو موقعیت...
-
مام شاعریم :-|
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 10:53
در من نفس نمانده یک هم نفس نمانده در کوچه رفیقان گویا که کس نمانده شاید قفس سزا بود بر من که پاک ماندم در مزرع کلاغان بیهوده تاک ماندم * دیروز احساس غربت عجیبی کردم. برای اولین بار یک عضو از بدنم جدا شد.وقتی دکتر داد دستم نگاش کردم احساس کردم دلم واسش میسوزه.اشک تو چشام اومد.دیدم این مثه سرنوشت همس.یه روزی پیر میشیم و...
-
اگه فروید راس بگه ...
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 12:01
یه مثال : پن سال پیش:آخ اگه میشد یه کاری برام پیدا شه برم سر کار. پن سال بعد از اون پن سال:آخ اگه بشه زودتر قراردادم تموم شه برم بیرون حقوق بیکاری بگیرم یه نفسی بکشم.کار فایده نداره.مثه سگ کار میکنی پول خونِت هم در نمیاد! شیش ماه بعد از اون پن سال بعد:آخ این وضعیتم حوصلمو سر برده ...میخواد گریه ام بگیره.این چه وضعیه...
-
خطرات پنهون گَل دل ما...
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 08:01
تازگیا متوجه شدم که اِ اِ اِ چند تا آدم آنرمال دور برم اومدن و رفتن ولی ما از گیرشون در رفتیم یام هنوز پهلو مانو بعضی وقتا صبحها میبینیمشون و یه سلامیم عرض میکنیم اما تو زندگی پنهونشون معلوم نیس چه خبره یعنی وقتی هیچکی نیس اینا رو ۶ ساعت ببینه چه کارای شاید زشتی انجام میدن .... - یه بنده خدایی بود تو دوران دبیرستان ما...
-
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با سیچوییشن دوست !
جمعه 18 تیرماه سال 1389 00:25
از دور محل برخورد دو تا دیوار اتاقم میبینم که دو تا نقطه میجنبن.میرم جلو.دو عنکبوت هر کدوم قذ یه ماش کوچیکتر.یه توری هم تنیدن هم قد خودشون.هی یکی میره تو اون یکی دورش میگرده و میاد یه کله ای میزنه٬ بعدش اون یکی.اولیه که بسکه شبیه همن مثه ژاپنیا معلوم نیس کدومه حالا تو توره و اون یکی هی میاد پرده رو میده بالا میگه...
-
بی ادبی ...
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 08:31
آخه پدر ۳گ اگه تو از زندگی شاکی هستی چرا مثه زامبی هی رو ملت بالا میاری و تر میزنی به اعصاب و روونشون...بزنم تو دهنت؟(نصیحت یک دوست به برادرش پای تلفن کله صبح در اتاق بنده!)
-
تحمل...
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 07:27
میکنیم:آدمهارا٬ هوارا٬پشه هارا٬ بوهارا٬خنده هارا٬رانندگی هارا٬سرعت روزگاررا٬ترس از دست دادن عزیزان را٬کمبود انواع حقوق هارا٬گرمای هوارا٬پیرمردهای غرغرو و جوانهای تن پرور را٬سوالهای بیشمار را٬ تظاهر ها را٬ بدمزگی غذاهای بیرون ها! را٬ بریدن درخت ها را ٬ نمکی های خونخوار را٬ استادهای بیسواد را٬ چهل ساله های ز-ن باز و بیس...
-
گربه در سه کنجی
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 07:50
و بترسید از انسان ترسو.
-
بعضا دو مدل انسان داریم...
شنبه 12 تیرماه سال 1389 07:43
-گروه اول تورو تا سطح خودشون میکشن پایین و گروه دوم خودشونو تا سطح تو میکشن بالا! مثال(حسادت): - آقا ما رفتیم یه هفته ژاپن چه صفایی! -شنونده اول: جناب٬شما گویا مغولستان رفتین میفرمائید ژاپن -شنونده دوم: اتفاقا ما هم یه هفته رفتیم اتریش(حالا مهم نیس رفته یا نه)
-
پیرمرد و دریا
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 09:38
خالم میگه:واستاده بودیمبا! صابر که بستنی بخوریم یه هو دیدم یکی میزنه به شیشه در ماشین.رومو برگردوندم دیدم یه پیرمرد کروات زده شیک و مرتب با یه قیافه خیلی استاد دانشگاهی و متشخص(البته خالم مال قدیماس!) میگه:خانوم من آدم فقیری نیستم اما داستانش طولانیه اگه میشه یه کمکی قدر تواناییتون به من بکنین یا یه همچین چیزی...خاله...
-
برا اونایی که عمریه میخوان ۴ تا کار مثبت بکنن ولی همش در حال حساب کتابن
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 08:59
با مغز برو تو ٬ با عقل بیا بیرون!
-
تعارفات جدید
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 09:12
نفر ۱ -سلام علیکم! نفر ۲ - و بوسی لبیکم!
-
بدیهیات...loser guys
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 07:18
کلا تو این عمری که ما از خدا گرفتیم همه بحثای مردونه راجع به گرد بودن دایره بوده و اثبات گردی اون از روشهای گونگون و بعضا پیچیده !(نفت-کیفیت جنوس!-کشوور!-قیمتها-خدا-صبوری مل...-فرهنگ مل..علول گرونی!-بیکاری-زمان اونوقتا با زمان اینوقتا....) نهایتش همه با اعصاب خورد میخوابن و صبح...واسه ایرونی جموعت قبول یه چیزی سخت تر...
-
سوپ بهشتی من!
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 12:55
محمود دولت آبادی-زویا پیرزاد-حسن صباح-حسین الهی قمشه ای-جلیل شهناز-مرتضی کاتوزیان- پینک- آل پاچینو-سعدی-ساموئل ال جکسون-بلک اید پیس- گارمان رحمان-مگ رایان-اسماعیل فصیح- چایکوفسکی-مارتین لوتر کینگ - جواد یساری- عزت ا... انتظامی-گلشیفته فراهانی-صمد بهرنگی-مازیار-مهدی مقدم-ناصر عبداللهی-کارو-ژان...
-
پوز شو بزن عوضی رو...
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 07:22
از اونجا که مطبخ باشی حاج ناصر الدین و شاه فرموده: اظهار عجز پیش ستم پیشه ابلهی است اشک کباب موجب طغیان آتش است و از اونجایی که همه حرفای خوب و نکات مثبت تو ناخوداگاه اگر ثبت بشن بدرد میخورن و الا دمش گرم همون لحظه ای که تو دردسری و میخوای در آی میبینی که هیچ کدوم از اون نکات آنتونی رابینزی لود نمیشه و باس بری رو...
-
صف قانقاریا...
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 08:06
به مادرم میگم کلیدای در رو با ریموتش و کلید زنجیر و غذای سگ بزاره رو تاقچه که من صبح میخوام زودتر برم یعنی ساعت ۴.صدای کلاغا میاد که من از خواب پامیشم.سرمو میزارم روی فرش و چاردست و پا میرم جلو آخه باس موهام خوب بشکنه که حسابی بیریخت باشم.بعدش میرم شلوارمو که گذاشتم زیر دشکم تا چروک بشه میپوشمو از شیر آب یه لیوان آب...
-
هر شنبه ...
شنبه 29 خردادماه سال 1389 12:37
بد تر از اینم میشه که امروزت هیچ معلوم نیس ک به فردات ربط داشته باشه و همش رو یه مسیر صاف بری نه سراشیبی نه سر بالایی و ببینی که همه هم همینطورن و نگرانی از آینده رفته تو خون همه.میخوان جمع کنن خرج میشه.میخوان خرج کنن گرون میشه.امروز که از خواب بلن میشم میبینم که تختم همون تخته اتاق همون اتاقه میز همون میزه بیرون همون...
-
چرا...
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 07:11
چه چیزایی یه ایرانی رو تو خیابون میخکوب میکنه؟. 1- یه زن موتور سوار. 2- یه سیاه پوست تو خیابون. 3- یه زن که سیگار بکشه. 4- یه لامبورگینی گالاردو. 5- یه مرد روانی موتور سوار که زنش پشتش نشسته و داره با کف پاش میزنه به ساق پای زنش و بلند بلند تو خیابون میگه:خفه شو خفه شو خفه شو!. 6- دیدن صحنه های استحجان از تلوزیرون سر...
-
اگر شانس داشتم کارخونه آدامس داشتم!
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 11:21
کلیدای خونه همسایه روبرویی دستمونه.شبا میریم سر میزنیم.یه شب من میبینم گویا نور اتاقای ته حالشون دیده میشه.به بابا گزارش عرض میکنم.بابا مسلح به قفل فرمون به همراه منو داداش به محل واقعه میرود.قبل از ورود دو مرتبه قفل فرمون را روی سر من و برادرم امتحان می کند.برادرم بیهوش است و دهنک میزند.جلو میرویم.پدر برای احتیاط...
-
آن یکی خر داشت پالانش نبود..یافت پالان گرگ خر را در ربود
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 10:13
-اول بگم که منظور از بین بالا اینه که تا ما رفتیم سر کار و مستقل شدیم کلا درگیری فکریمون صد برابر شد- بعد از ظهر میرم شرکت داداشم.طبقه سومه یه آپارتمان شیک بالا شهر.تنهاس.احوالی میپرسم.میگم فیلم پرینس آو! پرشیا رو دیدی؟دارم.میگه بزار ببینیم.میره چایی میزاره .میبینیم.بد نبود .با هم خلوتی کردیم و فیلم دیدیم.ساعت ۹ شبه....
-
توازن
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 15:33
خیلی جالبه نه که روح ممکنه ۲۴ سالش باشه اما جسم ۴۰ ساله...روح ممکنه زن باشه اما جسم مرد و برعکس...روح ممکنه مریض باشه اما جسم ورزشکار...میتونی توازن این دوتا رو حفظ کنی که با هم برن جلو...یا نمیتونی...من نمیتونم...برا خودشونن لامصبا .
-
بدن و بد دهنی هاش
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 10:15
تازهگیا بدنمو بهتر شناختم.اینو که میگم نه اینکه قبلا تعطیل بوده این شناخت.امام عادتاشو دارم در میارم: مثلا ن سینوسیم مثه منحنی سینوسی و هی میرم بالا هی میام پایین و حال خوب و بدم سیکل وار تغییر میکنه اما بده بیشتره.میگن افسردگیه اما من عجیبه برام که اصلا پکر نیستم فقط بعضی روزا حس هیچی رو ندارم.الان دقیقا میدونم که...