سالها گذشته است و روی تنه درختی بر بالای گور حسن قلبی که با چاقو کنده شده آنقدر ورم کرده که شکل نقطه ای گوشتالو و دایره وار شده.حسن همیشه این در خت رو دوس داشت نه به خاطر سایش و نه به خاطر میوش بلکه به خاطر ریشش که فلان زمینو پاره کرده!.حسن همیشه شاکی بود و دلش نمیخواست که زمین ببلعدش اما درست در یه روز بهاری وقتی که داشت با بقال سر کوچه سر قیمت مداد گلی! چونه میزد یه هو نبضش افتاد و قلبش گرفت و رپته پتوها.نسیم ملایمی از لایه شاخ و برگ درخت می وزه و صدای خش خش برگاش به همدیگه ، یه آرامش عجیبی به آدمایی میده که اصلا نمیان اونورا و حسن تو قبر با خودش فکر میکنه همین روزاس که از تو قبر درآد و انقدر بشاشه پای درخت تا خشک بشه و دیگه هیچ چیز قشنگی دور و برش واسه حسرت خوردن تو این دنیا نمونه اما مرده مگه میتونه بره و با خیال راحت یه مثانه پر رو خالی کنه و بگه :آخیش...دلش واسه شاشیدنم تنگ شد.یادش اومد از اون لحظه ای که قلبش گرفت و داشت میافتاد رو زمین ...اتفاقا کلیم شاش داشت و خودشو به زور نگه داشته بود و وقتی که افتاد زمین احساس کرد مثانش خودشو ول کرد و نفهمید از ترس بود یا از مردن! اما وقتی سرش خود به زمین فقط یه صدا بیشتر نشنید : بنگ!
قالب جدید مبارک
مبارکا باشه
چرا همیشه دم مردن جیش مهم می شه؟
میای بازی؟
ارادت
داری زندگی رو میندازی تو حاشیه با حسن؟
خانومم به من میگه رمال! :-) میخوای رقابت کنی؟
نو نوار کردی...
میگم، سبکت داره حسابی جا می افته ها...
هر چند از گفتن کلمات رکیک بدم میاد اما سبکت رو دوست دارم.
خودت هم بعضی ها رو می گی فلان، بعضی را اصل کلمه رو می گی...
سلامت و سرافراز باشی
رکیک ترین کلمات دروغاییه که گفته میشن تو این روزگار...ممنون رفیق .ارادت
من سر از این قالبهات در نمیارم هی عوض میشه
نمیدونم چرا از حسنم هم سر در نمیارم خیلی
برا که عاقلی :-)