تصویر از فاصله بین شبکیه تا مغز سیگنال الکتریکیه....یعنی تو سه چار سانتیمتر کل عالم میشه یه سیگنال .یعنی اگه من یه سیم بکشم از پشت چشم بش سیگنال جزانر کارائیب بدم ممکن نیست باورم نشه که اونجام ...فک کن الان مثلا تصویر یه بابایی رو تو تلوزیون میبینی.اون تصویر در حقیقت یه سیگناله تو هوا که تلوزیون برات به کدایی که چشم میتونه به مغز بفهمونه ترجمه میکنه...یعنی اون بابا تو همه فضا هست فقط از تلوزیون میبینیش چون تلوزیون میتونه ببینش...اینکه میگن خدا همه جا هست ممکنه قابل دیدن باشه ...یا جن ...یا هر چی .... ممکنه خیلی چیزای دیگه هم تو فضا باشه که ما فقط نمیتونیم مفسرشو پیدا کنیم و الا شاید اصلا یه جهان دیگه ای همزمان با ما تو همین دنیا داره پیش میره فقط ما اون تلوزیون مخصوصو نداریم والا همین الان این بابایی که من دارم تو تلوزیون میبینم تو فضای حیاطم هست ...تو اونور دنیام هست حتی تو کهکشان هم ممکنه بره...فقط دید سیگنالی داشته باشی میفهمی که ممکنه بشه حتی چیزای بیشتری دید ..مثلا خدا!
خوب بود!
مرسی...مدت زیادی بش فکر میکنم
یاد فیلم ماتریکس افتادم
دقیقا ماتریکس ازرو نطریه من ساخته شده :-)
آفرین...
وقتی توی رحم مادر بودیم دنیا رو نمی دیدیم... نه که دیواره ی رحم نگذاره.. چشم ها هنوز به اندازه کافی رشد نکرده بودن.
وقتی توی این دنیا هستیم دنیای بعد از مرگ رو نمی بینیم. نه که سنگ قبر نگذاره... چشم ها با اندازه کافی رشد کردن ولی وقت مرگشون نرسیده..
شاید بعد از مرگ هم منتظر دنیای دیگه ای باید باشیم؟ کی میدونه الان توی مرحله چندم حیاتمون هستیم؟ شاید دومی... شاید آخری... شاید قبل از رحم مادر وقتی یک اسپرم دم دراز بودیم هم دنیایی داشتیم؟ تو یادت هست؟ دم درازت و کله قلمبت رو یادت میاد؟ یادت میاد از کجا وارد تخمدان شدی؟
نه ولی انگاریتو تخم مرغی بودم که بابام از سوپزمحله خریدو خورد و بع....
راستی یادم رفت بگم. روانپزشک خوب اگه سراغ داری دو تا وقت بگیر با هم بریم.
گفته بودم پیش از اینها : دوستی ماند به گل
دوستان را هر سخن ٬ هر کار٬ بذر افشاندن است
در ضمیر یکدگر
باغ گل رویاندن است
***
گفته بودم : آب و خورشید و نسیمش مهر هست
باغبانش ٬ رنج ٬ تا گل بردمد
گفته بودم گر به بار آید درست
زندگی را چون بهشت
تازه ٬ عطر افشان و گل باران کند
***
گفته بودم ٬ لیک ٬ با من کس نگفت
خاک را از یاد بردی ! خاک را
لاجرم یک عمر سوزاندی دریغ
بذرهای آرزویی پاک را
***
آب و خورشید و نسیم و مهر را
زانچه می بایست افزون داشتم
شوربختی بین که با آن شوق و رنج
« در زمین شوره ٬ سنبل » کاشتم !
- گل ؟؟؟؟؟
چه جای گل ٬ گیاهی بر نخاست
در پی صد بار بذرافشانی ام
باغ من ٬ اینک بیابان است و بس
وندر آن من مانده با حیرانی ام !!
پوزشم را می پذیری ٬
بی گمان
عشق با این اشک ها ٬ بیگانه نیست
" دوستی بذری ست ٬ اما هر دلی
در خور پروردن این دانه نیست "
میشه کمی مفصل تر توضیح بدید؟
ذهنم خیلی مشغول شد.
فیلم ماتریکس رو ببین