روزگاری دل به دام تو فتاده بود...همدم شبها رباب و جام و باده بود
همچو پروانه به گرد شمع روی تو...جان و دل شعله ور بود....گریه ها تا سحر بود...ناگهان بهارم خزان شد...ابر چشمم خون فشان شد...غم عشقت آتش فشان شد.
:))ببخشید تصور کن غم آتشفشانی بریزه بیرون
ای بابا ...غم مولوی همینطوری بوده دیگه
:))
ببخشید تصور کن غم آتشفشانی بریزه بیرون
ای بابا ...غم مولوی همینطوری بوده دیگه