کلیدای خونه همسایه روبرویی دستمونه.شبا میریم سر میزنیم.یه شب من میبینم گویا نور اتاقای ته حالشون دیده میشه.به بابا گزارش عرض میکنم.بابا مسلح به قفل فرمون به همراه منو داداش به محل واقعه میرود.قبل از ورود دو مرتبه قفل فرمون را روی سر من و برادرم امتحان می کند.برادرم بیهوش است و دهنک میزند.جلو میرویم.پدر برای احتیاط صدای هویج در میاورد نکند گربه باشد و فرار کند.گربه نیست.جلوتر میرویم.در ورودی قفل نیست و بابا جان آنرا قفل میکند.میگویم پدر جان پس چگونه به تو برویم.پدر مرا بغل میکند و میبوسد.در را باز میکند و دست مرا لای در گذاشته دو سه بار در را محکم میبندد.میگوید:فضولی نکنی دیگه!.جلو تر میرویم صدای ناله میاید.پدرم بعدا میگوید شغال توی خونه همسایه رفته استه بود.من میپذیرم.چون بعد از شنیدن صدا پدرم فوری مرا بغل زده و زیر آب حوض مخفی کرده بود.مادرم میگوید برای همین سبزه ام.سالها گذشته.پسر همسایه را میبینم که همیشه چپ چپ به ما نگاه میکند و جواب سلام ما را تا کنون نداده است...معمایی است!
:)))))
@
وای خدای من /نمیتونم جلو خندم و بگیرم الان همکارم فک میکنه خل شدم
:))))))))))))))
دستتو جلوشون ببر بالا بگو :سوگند میخورم که من نیستم ٬مونیتوره:-)
باحال بود :دی
ممنون ارادت
اون وقت اینو قبل خوردن قرصات نوشتی یا بعدش؟ مسخره بازی در نمی یارم. یک سوال کاملا جدیه..
الان دیگه نمیادم