پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

آن یکی خر داشت پالانش نبود..یافت پالان گرگ خر را در ربود

-اول بگم که منظور از بین بالا اینه که تا ما رفتیم سر کار و مستقل شدیم کلا درگیری فکریمون صد برابر شد-


بعد از ظهر میرم شرکت داداشم.طبقه سومه یه آپارتمان شیک بالا شهر.تنهاس.احوالی میپرسم.میگم فیلم پرینس آو! پرشیا رو دیدی؟دارم.میگه بزار ببینیم.میره چایی میزاره .میبینیم.بد نبود .با هم خلوتی کردیم و فیلم دیدیم.ساعت ۹ شبه. آق داداش کوچیکه خستس و میره خونه.ساعت ده شبه.منم میخوام برم خونه.کتری هنوز روشنه.کامپیوتر روشنه.لپ تاپم روشنه.با زیر پوش رکابی آشغالا رو  میبرم بیرون.تا یه ساعت دیگه در پاساژ توسط سرایدار بسته میشه.پنجره های شرکت بازه.من نزدیک محل شوت زباله ام.درررررق!.در بسته میشه.وایی خدا من کلید دارم نای نای.کلید میندازم تو قفل.نمیچرخه.میفهمم که کلید های خان داداش رو قفل اونور در مونده و  خودشم بهم زنگ زده بود که کلیدام رو دره ور دار بیار.اینه که یه هو عرق میکنم.قلبم میریزه پایین.با این سر و وضع برم پیش سرایدار؟گاز و نوت و کامپو چه کار کنم.چرا جورابامو در آوردم؟.مغزم هنگ کرده.یه هو تصمیم میگیرم درو بشکنم!...یعنی اگه مغز صد تا خر رو با هم پارالل کنن بعیده که همچین کاری بکنن.بعدا میفهمم.تنه های محکم من به در حاوی صداهای زلزله های ۹ ریشتری است.چوب روی قفل در با هر ضربه عین حلوا ارده میریزه و دهن باز میکنه.در باز میشه.میرم سراغ موبایل.به خودم فحش میدم.شماره داداشمو میگیرم.بش جریانو میگم.هنگ دابل میکنه.من موندم که به صاب ملک چی بگیم؟.در پونصد هزارتومنی ترکیده!..حالم بده.داداشم میگه خب اب         له   صب میکردی قفل ساز میاوردیم.و من تازه میفهمم که قفل سازی هم وجود داره!و یه چشم به عکس پریشونم تو شیشه پنجرس و یه چشم به در متلاشی و قفلی که عین زبون گوسفند مرده افتاده بیرون.داستانی بود بعدش که در درست شد و هفتاد تومن خرج رو دستم گذاشت.اما بازم من آدم نمیشم و حواس پرتم! حواس پرت.

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ

خب پسر جان مستقل شدی کلن درگیری هایی که جمیعن حمل میفرمودید رو به طور مستقل ُ مستقلن جا به جا میکنی...یا یه چیزی تو همین مایه ها

یه اسم بهتر براش پیدا کن/حواس پرتی لایق همچین شاهکاری نیست ولی دل قوی دار که تعداد کسایی که غیر این عمل کنند خیلی زیاد نیست
یاد خودم افتادم /کسی خونه نبود /کلیدم تو قفل در گیر کرد .کوچولو بودم نمیتونستم بچرخونمش /به جای اینکه برم خونه همسایه بگم یه نردبان میخوام یا برم پیش بابام یا نیم ساعت همونجا وایسم/کلید و کیف مدرسه رو ول کردم به امان نمیدونم کی و از در رفتم بالا

:)))

@

من یه بار که کلید نداشتم از علمی گاز رفتم بالا و از ترس اینکه کسی منو نبینه پریدم اشتباهی تو خونه همسایه دیوار به دیوارمون و مونده بودم که حالا چه غلطی بکنم که...

حسین جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

اگر کلید ساز میومد شاید استقلالت زیر سوال بود ! حرکت جالب من این بود که پدر گرامیو به جای دزد توی خونه زندونی کردم ( در و قفل کردم که مثلا دزد از خونه نیاد بیرون ) و یک ربع مسیر رو تا خونه ی عموم دویدم که بگم دزد گرفتم ..... بماند

جالبه ...من یه بار کلید خونه همسایه روبروییمونو داشتم که مواظب باشم و پسر خواهر خانوم خونه دختر آورده بود و ما فکر کردیم دزده...بزا بنویسمش

مریم یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:29 ب.ظ

:))
مجلس رو نمایی شاهکار های زندگانیه دیگه/ خب حالا چه غلطی بکنی که؟
@

جااااان!!!

مریم سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

خودت گفتی که :من یه بار که کلید نداشتم از علمی گاز رفتم بالا و از ترس اینکه کسی منو نبینه پریدم اشتباهی تو خونه همسایه دیوار به دیوارمون و مونده بودم که حالا چه غلطی بکنم که...
برا همین پرسیدم که خب بعدش چی شد /قصد جسارت نداشتم
@

خواهشات پتاسیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد