تازهگیا بدنمو بهتر شناختم.اینو که میگم نه اینکه قبلا تعطیل بوده این شناخت.امام عادتاشو دارم در میارم: مثلا ن سینوسیم مثه منحنی سینوسی و هی میرم بالا هی میام پایین و حال خوب و بدم سیکل وار تغییر میکنه اما بده بیشتره.میگن افسردگیه اما من عجیبه برام که اصلا پکر نیستم فقط بعضی روزا حس هیچی رو ندارم.الان دقیقا میدونم که اگه امروز فلان حالم ادامش چیه...یه چیز دیگه که فهمیدم راجع به ترش کردنمه.چشمم که به یه غذا میوفته میفهمم که اینو اگه بخورم ترش میکنم یا نه؟....یا راجع به سردرد ٬قشنگ میفهمم که این سردردی که مثلا الان دارم از چه نوعه بروفنیه؟ یا استامینوفنیه؟ یا دوشیه؟ یا خوابیه ..یا...با همه این احوال خبری ندارم از اینکه کی میخوام عصبانی بشم.یه هو پیش میاد.اینو نتونستم تا الان حلش کنم!..فکر میکنم این بدن ما هنوز خیلی داستانا داره و اینو موقعی فهمیدم که دیگه نه میتونستم براد پیت بشم و نه تختی...
ربطش به پیت و تختی چی بود؟
@
داشت دیگه...فکر نکنم تختی اگه سر درد داشت تختی میشد یا براد پیت بهکذا
فک کنم داری پیر می شی ها ع جان !
نیاز به فکر کردنم داره؟ :-)
سلام گرم بعد مدتها.
خوبید ؟
میگرن باعث شده من تقریبا با همه چیز این بدن کامل آشنا باشم. خیلی خوبه ... ولی پیت ؟!؟! تختی !!!!
راستش یه جورایی فکر میکنم: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد...یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.