پرشواز

هر آدمی یه کتابه

پرشواز

هر آدمی یه کتابه

ج دو ز بر ان و دو زیر ان و دو پیش اون جن جون جن ! جن جن ...

اگه معنی کما این باشه که یک بیداری دائمی در خواب یه چیزی مشابه هم هست: 

یادمه حدود ۱۰ سال پیش رفته بودم میبد(یزد) کنکور دانشگا بدم و رفتم خونه یکی از برو بچز که پارسال قبول شده بود.میگفت اینجا جن داره و خداییش خونه اجاره ایش مال عصر تیرکمون بود و پشت خونش باغ بود و سمت راستش کوچه و چپش یه خونه خرابه از اون کاگلی ها.ما دو نفر بودیم که رفتیم اونجا و با دوتا هم خونه ای این رفیق قدیم جمعا ۵ نفر میشدیم.شب دوم به خاطر گرمای هوا رفتیم تو حیاط فرش انداختیم و علما مشغول ورق بازی شدن و ما که آس نیاورده بودیم و حکم هم که ۵ نفری نمیشه پس افتادیم به شام ساختن و تصمیم بر املت شد.رفتم تو آشپزخونه و گوجه ریز کردم ریختم تو ماهیتابه و گذاشتم رو گازش که از اونایی بود که میزارن روزمین.هم میزدم که یه صدای خش خش دمپایی اومد تا پشت سرم و گفتم:جعفر(اسم دوستم) نمکات کجاست و چون فوری جواب نیومد برگشتم پشت سرم و دیدم فقط یک جفت دمپایی هست.چنان ماهیتابه به دست زدم بیرون که نصف گوجه های داغ ریخته بود رو دستم و ماهیتابه رو همین که رسیدم تو حیاط بی اختیار پرت کردم و قیافه اون چهار نفر شده بود عین راسوهای توی مستندای بی بی سی که سرک میکشن ببینن عقاب داره میاد یا نه با چشای گرد شده.این اولین تجربه بود و از اون موقع تا همین اواخر ادامه داشت.میخوابیدم.یه هو میدیدم یه صدایی مثل یک فششش بلند از این گوشم میرفت و از اون گوشم خارج میشد و میفهمیدم که امشب میاد.وقتی هم میامد اینطوری بود که مثلا از خواب پا میشدم ولی چشام بسته و تکون نمیتونستم بخورم و فقط میتونستم بگم اوم و اون هرکاری میخواست تا حدود ۱۰ یا ۲۰ ثانیه میکرد و بعد ول میکرد و من اسمشو با رفقا گذاشته بودم قفل...یه بار گاز میگرفت...یه بار رو آدم خراب کاری میکرد...یه بار اصلا عملا داشت ترتیب مارو میداد ممممن فقط میگفتم بسم ا... و خلاصه میخواستم بگم تجربه کردم حالتی رو که کلا روح اسیر جسم بی جان یا یه همچین چیزیه...بیداری ولی ابدا نمیتونی تکون بخوری و خیلی خیلی وحشتناکه...بعدا که تحقیق کردم میگفتن از فشار روانیه و نتیجه تخلیه الکتریکی مغز ولی آیا من هنوز به علم بیشتر اعتقاد دارم یا به متافیزیک...صد البته متا فیزیک.



نظرات 4 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:50 ب.ظ

بسم ال...

فکر میکنی اگه یکی دو ساعت دیگه بیام قبلیه هست؟

یه هو بگو ما تروریستیم دیگه!

مریم چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ

من نمیدونم چرا هر قدر هم دلایل منطقی و قابل قبول باشه باز هم آدم دلش میخواد یا مرض داره که به همون به قول تو متافیزیک توکل کنه.
.........................................................................................................................................

پ.ن:یه دو خط دیگه هم افاضات نوشته بودم که پرید و الان یادم رفته ...:))

خب حالا جناب جن بسم ال...

ترس!

حسین پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ

گفتی میبد ، بنده هم خاطره یک ارتباط متافیزیک در میبد و اتفاقا تو خونه یکی از دوستان دانشجو داشتم البته ما کرم از خودمون بود و یکی از بچه ها که به کارش هم اعتقاد دارم جن محترم رو نمک گیر کرد یعنی یه ظرف نمک گذاشتیم دو متر اونورتر و بعد از ورد خوندن دوستمون آقا یا خانوم جن سه تا انگشت به کلفتی شصت پا توش گذاشت . در طول مدت مراسم فضا اینقدر سنگین بود که صدای ضربان قلب همو میشنیدیم. بلافاصله بعدش از خونه زدیم بیرون و ....
در کل حال و هوای میبد بر میداره :دی

حالا هنو نگفتم که تو یه شهرستونه دیگه چه میکردیم!

مریم جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ

من کی گفتم ....ها؟ فقط گفتم جن داره وبلاگت /حالا جنش اسمش شبیه تو دیگه تقصیر من نیست که هست؟
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد